اگر همهچیز را در جهان بتوان منبع تجربهی زیباییشناختی قلمداد کرد، پس هنر دیگر جایگاه ممتازی ندارد. در عوض، هنر میان سوژه و جهان قرار میگیرد، و هر گفتمان زیباییشناسانهای که برای توجیه هنر به کار میرود ضرورتاً باید در خدمت تضعیف آن هم باشد. بوریس گرویس در جستارهای این کتاب به دنبال گریز از تلقیهای زیباییشناسانه و جامعهشناسانهی تثبیتشده دربارهی هنر است ــ که همواره موضع تماشاگر و مصرفکننده را میگیرند. در عوض چطور است هنر را از موضع تولیدکننده ملاحظه کنیم، تولیدکنندهای که نمیپرسد هنر شبیه چیست یا منشأ آن کجاست، بلکه میپرسد چرا هنر در درجهی اول وجود دارد؟