ما در سال ۱۳۴۵ حدود ده نفر با درجهی دکتری، اغلب از دانشگاههای آمریکایی، در دانشکدهی علوم و ادبیات دانشگاه شیراز جمع شده بودیم. هفت نفرمان با هم مشورت کردیم که دورهی فوقلیسانس پیشنهاد بدهیم… گروه مشاور پنسیلوانیا با این پیشنهاد موافق نبود؛ حق هم داشتند. استدلال میکردند که این دانشگاه هنوز خیلی جوان است و نمیتواند از عهدهی نگهداری استاندارد بربیاید. هر دو طرف روی نظرمان تأکید کردیم و مآلاً رئیس دانشگاه طرف ما را گرفت… دو سال بعد از تأسیس دکتری فیزیک شیراز، به فکر تحصیلات تکمیلی زنجان افتادم. از سه نفری که در دورهی اول در شیراز گرفته بودم هنوز هیچکدامشان فارغالتحصیل نشده بودند که هیچ، بلکه پنج نفر دیگر هم در دورهی دوم گرفته بودم… مسئولین دانشگاه شیراز را راضی کردم که بین زنجان و شیراز رفتوآمد کنم و هر دو کار را انجام بدهم. به این ترتیب، بهمدت هفت سال، هر دو هفته یکبار، چهار روز به شیراز میرفتم. روز پنجشنبه میرفتم تهران و از آنجا به شیراز، تا دوشنبه درس میدادم، دوشنبه عصر برمیگشتم تهران و از آنجا میآمدم به زنجان. برگرفته از متن کتاب