در یکی از روزهای اوایل تابستان ۱۳۸۲ با علی اشرف درویشیان در نشر چشمه وعده دیدار داشتم. آن روز قرار بود درویشیان مرا به یکی دیگر از یاران مصطفی شعاعیان معرفی کند. به اتفاق قدم زنان راهی ساختمانی شدیم که در کوچه ای منشعب از خیابان فلسطین واقع شده بود. وقتی برای اولین بار با پرویز مختاری در دفتر کارش روبرو شدم سیمای مردی را دیدم که با موی سفید و سبیل معروفش همانند عارفی جلوه می نمود. این را در همان دیدار نخست به او گفتم، خندید و خاطره های از گذر عمرش تعریف کرد که بی ارتباط با تصور من نبود. در ادامه آشنایی با گذشته اش فراز و نشیب های زندگیش را تلفیق غریبی از مبارزه سیاسی، احساس مسئولیت در روابط اجتماعی و تلاش برای پیشرفت در زندگی شخصی یافتم، نمونه ای قابل توجه در میان سرنوشت هم نسلانش که کنش سیاسی هیچ گاه او را از احساس مسئولیت در محیط کار و خانواده باز نداشت.