شهر سنتی را توسعهی حاکم سرمایهدارانه به قتل رسانده است؛ این شهر قربانی نیاز پایانناپذیر برای مسئلهی اضافهانباشت سرمایه براى رشد بیپایان و بیقاعدهی شهری میشود، صرفنظر از پیآمدهای اجتماعی، زیستمحیطی و سیاسی آن. ادعای حق به شهر در حقیقت ادعای چیزی است که دیگر وجود ندارد (اگر حقیقتاً زمانی وجود داشته). بهعلاوه، حق به شهر یک دال تهی است. همهچیز منوط به آن است که چه مدلولی در آن قرار داده شود؛ فعالان بخش مالی و ساختوسازکنندگان میتوانند مدعی آن شوند، و تردیدی نیست که حقشان است. اما بیخانمانها و مهاجران نیز میتوانند حق خود را طلب کنند. ما بهناگزیر در برابر این پرسش قرار میگیریم که حقوق چهکسانی را باید به رسمیت بشناسیم. در عین حال، چنانکه مارکس در سرمایه بر آن تأکید میکند، "سرنوشت حقوق برابر را قدرت رقم میزند": تعریف حقْ خود موضوع مبارزه است و این مبارزه باید همزمان با مبارزه برای تبلور مادی آن پیش برود.